جدول جو
جدول جو

معنی گران سیر - جستجوی لغت در جدول جو

گران سیر
آنکه کند حرکت کند، کندرو، برای مثال دو سنگ است بالا و زیر آسیا را / گران سیر زیر و سبک رو به بالا (خاقانی - ۸۱۵)
تصویری از گران سیر
تصویر گران سیر
فرهنگ فارسی عمید
گران سیر
(گِ سَ / سِ)
آنکه سیر او بدیر بود. (آنندراج). کندرو. دیررو. آهسته رو:
نقرس گرفته پای گران سیرش
اصلع شده دماغ سبکسارش.
خاقانی.
دو سنگ است بالا و زیر آسیا را
گران سیر زیر و سبک سیر بالا.
خاقانی.
، دیرنفوذکننده. به کندی نفوذکننده. بطی ءالتأثر:
کوشش جان برنیاید با گرانیهای جسم
آب در آهن گران سیر است چون آهن در آب.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گران سیر
آنکه کند حرکت کند دیررو دیر جنب مقابل سبک سیر: دو سنگ است بالا و زیر آسیا را گران سیر زیر و سبک سیر بالا. (خاقانی)، دیر نفوذ کننده بطی التاثیر: کوشش جان برنیاید با گرانیهای جسم آب در آهن گران سیر است چون آهن در آب. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گران پیکر
تصویر گران پیکر
آنکه پیکر سنگین دارد، سنگین وزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران سایه
تصویر گران سایه
صاحب جاه و مرتبه، عالی رتبه، عالی مقام، گران پایه، باوقار، تاریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران سر
تصویر گران سر
متکبر، خودخواه، خودسر، مغرور، مست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران بار
تصویر گران بار
انسان یا حیوانی که بار سنگین بر پشت داشته باشد، درخت پرمیوه، کنایه از شخص بردبار، زن آبستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران سنگ
تصویر گران سنگ
سنگین، ثقیل، باوقار، موقر، قانع، بردبار، خوب، قیمتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران سلیح
تصویر گران سلیح
آنکه سلاح سنگین با خود دارد، کنایه از شجاع، دلاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران سنج
تصویر گران سنج
وزین، سنگین، گران قیمت، برای مثال چو شاه آن متاع گران سنج دید / چو دریا یکی دشت پرگنج دید (نظامی۵ - ۸۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران قدر
تصویر گران قدر
عالی قدر، گران پایه، ارجمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران خیز
تصویر گران خیز
آنکه دیر از جا برخیزد، دیرجنب، برای مثال از گران خیزان خواب صبح فصل گل مباش / می رسد خوابی که بیداری فراموشت شود (رضی دانش - لغتنامه - گران خیز)
فرهنگ فارسی عمید
(گِ نَ ظَ)
آنکه از روی ناز و تبختراز گوشۀ چشم به مردم می نگریسته باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
به معنی گران پای. (آنندراج). دیربلندشونده و سخت از جای برخیزنده:
اگرچه شیرپیکر بود پرویز
ملک بود و ملک باشد گران خیز.
نظامی.
از گران خیزان خواب صبح فصل گل مباش
میرسد خوابی که بیداری فراموشت شود.
رضی دانش (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ سَ)
کنایه از سریعالسیر است. (آنندراج). مسافر شتاب زده و تندرو. (ناظم الاطباء) :
سبکسارند چرخ و انجم از عزم زمان سیرش
گرانبارند گاو و ماهی از حلم زمین سنگش.
اثیرالدین اخسیکتی (از آنندراج).
رجوع به زمان و زمانۀگردش شود
لغت نامه دهخدا
(گِ قَ)
گرانپایه. عالی قدر. باوقار. متین. (آنندراج) :
گران قدران نیامیزند صائب با سبک مغزان
به برگ کاه کی آهن ربا مایل تواند شد.
صائب (از آنندراج).
، بسیار. افزون. پربها. قیمتی:
چه صلتهای گران قدر ستانند فزون
یکهزار و دوهزار و سه هزار و ده هزار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(گِ سَ)
متکبر و مدمّغ. (از برهان). کنایه از جاهل و متکبر. (آنندراج) :
اگر خسیسی بر من گران سر است رواست
که او زمین کثیف است و من سماء سنا.
خاقانی.
، صاحب لشکر و سپاه انبوه که او را سپه سالار نیز خوانند. (برهان) ، مست. مخمور. (از آنندراج) :
در قصب سه دامنی آستئی دو برفشان
پای طرب سبک برآر ارچه ز می گران سری.
خاقانی.
شاه گران سر ز می خوش اثر
باد و مباداش گرانی بسر.
امیرخسرو (از آنندراج).
، غضبناک. خشمین. خشمن. رنجیده خاطر. آزرده خاطر:
شاه است گران سر ارچه رنجی
زین بندۀ جان گران ندیده ست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
کنایه از دیرگیر و سخت گیر، آنکه در کارها صبر و ثبات ورزد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گران سرین
تصویر گران سرین
آنکه سرین کلان دارد بزرگ سرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران گیر
تصویر گران گیر
سختگیر دیر گیر، آنکه در امور صبر و ثبات ورزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران سری
تصویر گران سری
تکبر غرور، صاحب سپاه انبوه بودن سپهسالار، مستی و مخموری، خشم غضب
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیکری سنگین دارد سنگین وزن: افعیانی آدمی وش مردمی افعی پرست وه که اندر دست من گرزی گران پیکر شود. (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران ریش
تصویر گران ریش
آنکه دارای ریشی ستبر و انبوه است
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب جاه و مقام عالی قدر عالی رتبه گران پایه: چو دید آن دو مرد گران سایه را بدانایی اندر سرمایه را، متکبر مغرور، جمع گران سایگان: نشسته بدر بر گران سایگان بپرده درون جای پرمایگان، صاحب سپاه انبوه خیلخانه دار
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه سلاح سنگین با خود دارد، شجاع دلاور: میر بزرگ نامی گرد گران سلیحی شیر ملک شکاری شاه جهان گشایی. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
سنگین وزین: چو شاه آن متاع گران سنج دید چو دریا یکی دشت پر گنج دید. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
سنگین وزین ثقیل: عمودی گران سنگ در پیش کوهه زین فرو برده، با وقار با تمکین و قور مقابل سبکسار: از او شخصی فرو افتد گران سنگ زبیم جان زند در کنگره چنگ. (نظامی)، با شکوه سرفراز، قانع خرسند، قیمتی ثمین پربها مقابل سبک سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
گرانپایه ارجمند گران پایه عالی قدر ارجمند: گران قدران نیامیزند صائب با سبک مغزان ببرگ کاه کی آهن ربا مایل تواند شد ک (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران نظر
تصویر گران نظر
آنکه از روی ناز و تبخر از گوشه چشم بمردم مینگریسته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه خود را برتر از دیگران داند متکبر مغرور: اگر خسیسی برمن گران سر است رواست که او زمین کثیف است و من سما سنا. (خاقانی)، صاحب سپاه انبوه سپهسالار، مست و مخمور: در قصب سه دامنی آستیی دو برفشان پای طرب سبک برآرا زچه زنی گرانسری. (خاقانی)، خشمگین غضبناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردون سیر
تصویر گردون سیر
گردون نورد مسافر در آسمانها گردون سوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران سر
تصویر گران سر
((~. سَ))
متکبر، خود خواه، گران مغز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گران قدر
تصویر گران قدر
((~. قَ))
گران پایه، ارجمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گران سنگ
تصویر گران سنگ
((~. سَ))
وزین، سنگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گران سایه
تصویر گران سایه
((~. یِ))
کنایه از شخص عالی، مقابل ام
فرهنگ فارسی معین