آنکه سیر او بدیر بود. (آنندراج). کندرو. دیررو. آهسته رو: نقرس گرفته پای گران سیرش اصلع شده دماغ سبکسارش. خاقانی. دو سنگ است بالا و زیر آسیا را گران سیر زیر و سبک سیر بالا. خاقانی. ، دیرنفوذکننده. به کندی نفوذکننده. بطی ءالتأثر: کوشش جان برنیاید با گرانیهای جسم آب در آهن گران سیر است چون آهن در آب. صائب (از آنندراج)
آنکه سیر او بدیر بود. (آنندراج). کندرو. دیررو. آهسته رو: نقرس گرفته پای گران سیرش اصلع شده دماغ سبکسارش. خاقانی. دو سنگ است بالا و زیر آسیا را گران سیر زیر و سبک سیر بالا. خاقانی. ، دیرنفوذکننده. به کندی نفوذکننده. بطی ءالتأثر: کوشش جان برنیاید با گرانیهای جسم آب در آهن گران سیر است چون آهن در آب. صائب (از آنندراج)
آنکه کند حرکت کند دیررو دیر جنب مقابل سبک سیر: دو سنگ است بالا و زیر آسیا را گران سیر زیر و سبک سیر بالا. (خاقانی)، دیر نفوذ کننده بطی التاثیر: کوشش جان برنیاید با گرانیهای جسم آب در آهن گران سیر است چون آهن در آب. (صائب)
آنکه کند حرکت کند دیررو دیر جنب مقابل سبک سیر: دو سنگ است بالا و زیر آسیا را گران سیر زیر و سبک سیر بالا. (خاقانی)، دیر نفوذ کننده بطی التاثیر: کوشش جان برنیاید با گرانیهای جسم آب در آهن گران سیر است چون آهن در آب. (صائب)
به معنی گران پای. (آنندراج). دیربلندشونده و سخت از جای برخیزنده: اگرچه شیرپیکر بود پرویز ملک بود و ملک باشد گران خیز. نظامی. از گران خیزان خواب صبح فصل گل مباش میرسد خوابی که بیداری فراموشت شود. رضی دانش (از آنندراج)
به معنی گران پای. (آنندراج). دیربلندشونده و سخت از جای برخیزنده: اگرچه شیرپیکر بود پرویز ملک بود و ملک باشد گران خیز. نظامی. از گران خیزان خواب صبح فصل گل مباش میرسد خوابی که بیداری فراموشت شود. رضی دانش (از آنندراج)
کنایه از سریعالسیر است. (آنندراج). مسافر شتاب زده و تندرو. (ناظم الاطباء) : سبکسارند چرخ و انجم از عزم زمان سیرش گرانبارند گاو و ماهی از حلم زمین سنگش. اثیرالدین اخسیکتی (از آنندراج). رجوع به زمان و زمانۀگردش شود
کنایه از سریعالسیر است. (آنندراج). مسافر شتاب زده و تندرو. (ناظم الاطباء) : سبکسارند چرخ و انجم از عزم زمان سیرش گرانبارند گاو و ماهی از حلم زمین سنگش. اثیرالدین اخسیکتی (از آنندراج). رجوع به زمان و زمانۀگردش شود
گرانپایه. عالی قدر. باوقار. متین. (آنندراج) : گران قدران نیامیزند صائب با سبک مغزان به برگ کاه کی آهن ربا مایل تواند شد. صائب (از آنندراج). ، بسیار. افزون. پربها. قیمتی: چه صلتهای گران قدر ستانند فزون یکهزار و دوهزار و سه هزار و ده هزار. فرخی
گرانپایه. عالی قدر. باوقار. متین. (آنندراج) : گران قدران نیامیزند صائب با سبک مغزان به برگ کاه کی آهن ربا مایل تواند شد. صائب (از آنندراج). ، بسیار. افزون. پربها. قیمتی: چه صلتهای گران قدر ستانند فزون یکهزار و دوهزار و سه هزار و ده هزار. فرخی
متکبر و مدمّغ. (از برهان). کنایه از جاهل و متکبر. (آنندراج) : اگر خسیسی بر من گران سر است رواست که او زمین کثیف است و من سماء سنا. خاقانی. ، صاحب لشکر و سپاه انبوه که او را سپه سالار نیز خوانند. (برهان) ، مست. مخمور. (از آنندراج) : در قصب سه دامنی آستئی دو برفشان پای طرب سبک برآر ارچه ز می گران سری. خاقانی. شاه گران سر ز می خوش اثر باد و مباداش گرانی بسر. امیرخسرو (از آنندراج). ، غضبناک. خشمین. خشمن. رنجیده خاطر. آزرده خاطر: شاه است گران سر ارچه رنجی زین بندۀ جان گران ندیده ست. خاقانی
متکبر و مُدمّغ. (از برهان). کنایه از جاهل و متکبر. (آنندراج) : اگر خسیسی بر من گران سر است رواست که او زمین کثیف است و من سماء سنا. خاقانی. ، صاحب لشکر و سپاه انبوه که او را سپه سالار نیز خوانند. (برهان) ، مست. مخمور. (از آنندراج) : در قصب سه دامنی آستئی دو برفشان پای طرب سبک برآر ارچه ز می گران سری. خاقانی. شاه گران سر ز می خوش اثر باد و مباداش گرانی بسر. امیرخسرو (از آنندراج). ، غضبناک. خشمین. خشمن. رنجیده خاطر. آزرده خاطر: شاه است گران سر ارچه رنجی زین بندۀ جان گران ندیده ست. خاقانی
صاحب جاه و مقام عالی قدر عالی رتبه گران پایه: چو دید آن دو مرد گران سایه را بدانایی اندر سرمایه را، متکبر مغرور، جمع گران سایگان: نشسته بدر بر گران سایگان بپرده درون جای پرمایگان، صاحب سپاه انبوه خیلخانه دار
صاحب جاه و مقام عالی قدر عالی رتبه گران پایه: چو دید آن دو مرد گران سایه را بدانایی اندر سرمایه را، متکبر مغرور، جمع گران سایگان: نشسته بدر بر گران سایگان بپرده درون جای پرمایگان، صاحب سپاه انبوه خیلخانه دار
سنگین وزین ثقیل: عمودی گران سنگ در پیش کوهه زین فرو برده، با وقار با تمکین و قور مقابل سبکسار: از او شخصی فرو افتد گران سنگ زبیم جان زند در کنگره چنگ. (نظامی)، با شکوه سرفراز، قانع خرسند، قیمتی ثمین پربها مقابل سبک سنگ
سنگین وزین ثقیل: عمودی گران سنگ در پیش کوهه زین فرو برده، با وقار با تمکین و قور مقابل سبکسار: از او شخصی فرو افتد گران سنگ زبیم جان زند در کنگره چنگ. (نظامی)، با شکوه سرفراز، قانع خرسند، قیمتی ثمین پربها مقابل سبک سنگ
آنکه خود را برتر از دیگران داند متکبر مغرور: اگر خسیسی برمن گران سر است رواست که او زمین کثیف است و من سما سنا. (خاقانی)، صاحب سپاه انبوه سپهسالار، مست و مخمور: در قصب سه دامنی آستیی دو برفشان پای طرب سبک برآرا زچه زنی گرانسری. (خاقانی)، خشمگین غضبناک
آنکه خود را برتر از دیگران داند متکبر مغرور: اگر خسیسی برمن گران سر است رواست که او زمین کثیف است و من سما سنا. (خاقانی)، صاحب سپاه انبوه سپهسالار، مست و مخمور: در قصب سه دامنی آستیی دو برفشان پای طرب سبک برآرا زچه زنی گرانسری. (خاقانی)، خشمگین غضبناک